چشم باز می کنم

و می بینم که فرا رسیده است رویا

و نور پشت پلک هایم می رقصد

شاید که جشن شادی برپاست

و اگر چشم باز کنم

خورشید مردمک های مرده ام را ذوب کند

شاید که دیدن

واژه ای غریب برای یادآوری است

شاید که من مرده ام

و در انحنای روشن افکارم

بادبادک هوا کرده اند

من می ترسم

از های های و هی هی گریه های تو

شاید که بشکفد

بغض سفالیم

و ترک بردارد مجسمه استوار آزادی

چشم باز می کنم

و دیدن را

از دریچه چشم های تو تعریف خواهم کرد

بگذار روح بلولد در قصه کاج های مرده

و آنگاه هزاران کلاغ سفید

تولد پلک های مرا جشن بگیرند

تا من دوباره رویا ببینم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

برترینهای وب آهک هیدراته ((هنرمندان)) کلاس آموزش زبان انگلیسی Kelvin آموزش تجارت و بازاریابی دیجیتال تووهمات يه ديوونه تعمیرات کولر در تبریز باستان شناس آینده